® هـ-ـفـ-ـتـ سـنـ-ـگـ-       بـ-ـه خـــونـ-ـه کــوچـ-ـیـ ـکـ مـ ـنـ خـ-ـوشـ اومــ-ـدیــنـ-
موضوعات


آخرين مطالب


نويسندگان


معرفي سايت


بـ-ـه خـــونـ-ـه کــوچـ-ـیـ ـکـ مـ ـنـ خـ-ـوشـ اومــ-ـدیــنـ-


دوستان

  • جوک و داستان
  • نمکدون
  • ردیاب جی پی اس ماشین
  • ارم زوتی z300
  • جلو پنجره زوتی

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان هـ-ـفـ-ـت سـنـ-ـگـ- و آدرس seven-stones.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





  • قالب وبلاگ



  • آمار و امكانات

    آمار وب سایت:  

    بازدید امروز : 27
    بازدید دیروز : 0
    بازدید هفته : 27
    بازدید ماه : 140
    بازدید کل : 34923
    تعداد مطالب : 112
    تعداد نظرات : 0
    تعداد آنلاین : 1



    پيوند ها روزانه


    آرشيو مطالب


    تبليغات
    تاريخ: 27 / 11 / 1391برچسب:, نويسنده: کـ-ـوروشـ-
    بازديد: مرتبه

    خانم جوانی که در کودکستان با بچه های 4 ساله کار می کرد می خواست چکمه های یه بچه ای رو پاش کنه

    ولی چکمه ها به پای بچه نمی رفت. بعد از کلی فشارو خم و راست شدن، بچه رو بغل می کنه و می ذاره روی

    میز، بعد روی زمین... و بالاخره با هزار جابجایی و فشار چکمه ها رو پای بچه می کنه و یه نفس راحت

    می کشه که...

    هنوز آخیش گفتنش تموم نشده که بچه می گه این چکمه ها لنگه به لنگه است!خانم ناچار با هزار زور

    و اینور و اونور شدن و در حالی که مواظب هست که بچه نیافته هرچه می تونه می کشه تا بالاخره بوت های

    تنگ رو یکی یکی از پای بچه درمیاره و باز با همان زحمت زیاد پوتین ها رو این بار دقیق و درست پای بچه می کنه

    که لنگه به لنگه نباشه.

    در این لحظه بچه می گه این بوت ها مال من نیست!

    خانم جوان با یه بازدم طولانی و سر تکان دادن که انگار یک مصیبتی گریبان گیرش شده، با خستگی تمام نگاهی به بچه

    می اندازه و می گه آخه چی بهت بگم؟ دوباره با زحمت بیشتر این بوت های بسیار تنگ رو در میاره.

    وقتی کار تمام می شه از بچه می پرسه: خوب، حالا بوت های تو کدومه؟ بچه می گه: همین ها! این ها بوت های

    برادرمه ولی مامانم گفته اشکالی نداره می تونم پام کنم...

    مربی که دیگه خون خودشو می خورد سعی می کنه خونسردی خودش رو حفظ کنه و دوباره این بوت هایی رو که

    به پای بچه نمی رفت به پای اون بکنه... بعد از اتمام کار یک آه طولانی می کشه و می پرسه: خوب، حالا

    دستکش هات کجا هستند؟ توی جیبت که نیستن...

    بچه می گه: توی بوت هام بودن دیگه!



    تاريخ: 27 / 11 / 1391برچسب:, نويسنده: کـ-ـوروشـ-
    بازديد: مرتبه

    شخصی دیوار خانه اش را برای نو سازی خراب کرد. خانه های ژاپنی دارای فضایی خالی بین دیوار های چوبی هستند.

    این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین ان مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش کوفته شده است.دلش

    سوخت ویک لحظه کنجکاو شد. وقتی میخ را برسی کرد تعجب کرد این میخ چهار سال پیش هنگام ساخت خانه

    کوبیده شده بود!!!!چه اتفاقی افتاده؟

    در یک قسمت تاریک و بدون حرکت مارمولک چهار سال در چنین موقعیتی زنده بماند!!!

    چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است.متحیر این مسئله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد.

    در این مدت چکار می کرده؟چگونه و چه می خورده؟

    همانطور که مارمولک را نگاه می کرد یکدفعه مارمولکی دیگر با غذایی در دهانش ظاهر شد!!!

    مرد شدیدا منقلب شد.

    چهار سال مراقبت.چه عشقی!چه عشق قشنگی

    اگر موجود به این کوچکی بتواند عشقی به این بزرگی داشته باشد پس تصور کنید ما تا چه حد می توانیم عاشق شویم

    اگر سعی کنیمفرشته




    تاريخ: 27 / 11 / 1391برچسب:, نويسنده: کـ-ـوروشـ-
    بازديد: مرتبه

    انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود

    کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد بلکه همیشه در طول

    سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت بطوریکه به مباحث انیشتین تسلط پیدا

    کرده بود! یک روز انیشتین در حالی که در راه دانشگاه بود با صدای بلند گفت که خیلی

    احساس خستگی می کند؟

    راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و او جای انیشتین سخنرانی کند

    چرا که انیشتین تنها در یک دانشگاه استاد بود و در دانشگاهی که سخنرانی داشت

    کسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانستند او را از راننده اصلی تشخیص دهند.

    انیشتین قبول کرد، اما در مورد اینکه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از وی بپرسند

    او چه می کند، کمی تردید داشت.

    به هر حال سخنرانی راننده به نحوی عالی انجام شد ولی تصور انیشتین درست از آب

    درامد.

    دانشجویان در پایان سخنرانی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند. در این حین

    راننده باهوش گفت: سوالات به قدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می تواند به

    آنها پاسخ دهد. سپس انیشتین از میان حضار برخواست و به راحتی به سوالات پاسخ

    داد به حدی که باعث شگفتی حضار شد!



    تاريخ: 27 / 11 / 1391برچسب:, نويسنده: کـ-ـوروشـ-
    بازديد: مرتبه

    ه میلیاردری بود که توی خونش تمساح نگه میداشت و اونارو گذاشته بود توی استخر

    پشت خونش .... اون یه دختر خیلی زیبا هم داشت ....

    یه روز یه مهمونی خیلی مجلل میگیره و خونش پر از آدم میشه ....

    وسطای مجلس پسرای توی مهمونی رو جمع میکنه میگه میخوام یه مسابقه بذارم

    واستون ....هر کدوم از شما بتونه این استخر پر از تمساح رو تا ته شنا کنه من یه

    میلیارد تومن بهش جایزه میدم ... یا اینکه دخترم رو به عقدش در میارم ...

    هنوز جمله آخرش تموم نشده بود که یکی پرید توی آب و تمساحا همه رفتن طرفش ...

    اینم با هر بدبختی بود فرار کرد و تا ته آب رو شنا کرد ... از اونور که اومد بیرون یه چند تا

    خراش کوچیک برداشته بود فقط .

    میلیاردر که خیلی کف کرده بود گفت : آفرین خیلی خوشم اومد. حالا دخترم رو میخوای

    یا یک میلیارد تومن پول رو ؟؟؟

    پسره گفت : هیچ کدوم ... اون بی ناموسی که منو هول داد توی آب رومیخوام ..



    تاريخ: 27 / 11 / 1391برچسب:, نويسنده: کـ-ـوروشـ-
    بازديد: مرتبه

    در زمان های گذشته ، پادشاهی تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم

    را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد .بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه ، بی تفاوت از کنار تخته

    سنگ می گذشتند. بسیاری هم غرولند می کردند که این چه شهری است که نظم ندارد . حاکم این

    شهر عجب مرد بی عرضه ای است و ... با وجود این که هیچ کس تخته سنگ را از وسط برنمی داشت .

    غروب ، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیک سنگ شد . بارهایش را زمین گذاشت

    و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد . ناگهان کیسه ای را دید

    که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود ، کیسه را باز کرد و داخل آن سکه های طلا و یک یادداشت پیدا

    کرد . پادشاه در آن نوشته بود :

    "هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی شما باشد "!



    صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 23 صفحه بعد
    تبليغات

    مکث تمپ

    قالب های رایگان وبلاگ

    قالب های بلاگفا

    قالب های میهن بلاگ

    قالب های پرشین بلاگ

    قالب های بلاگ اسکای

    قالب های دیتالایف

    پوسته های وردپرس